روز هشتم:
امام حسین(علیه السلام) مردی از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمربن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله ی دوسپاه باهم ملاقاتی داشته باشند عمربن سعد نیز پذیرفت ابتدا امام حسین آغاز سخن کرده و سعی کردند عمرسعد را از کارش پشیمان کنند حضرت هنگامیکه مشاهده کردند عمربن سعد از تصمیم خود باز می گردد از جای برخاستند در حالیکه می فرمودند:
"تو را چه می شود؟ بدان خداوند جانت را آسان می گیرد و تو را در قیامت می آمرزد. به خدا سوگند! من میدانم که از گندم ری نخواهی خورد..."
عمربن سعد با تمسخر گفت:"جو ما را بس است".
پس از این ماجرا عمربن سعد نامه ای به عبیدالله بن زیاد نوشت و ضمن آن به وی پیشنهاد کرد که امام حسین(علیه السلام) را رهاکنند.
عبیدالله در حضور یاران خود نامه ی ابن سعد را خواند شمربن ذی الجوشن سخت برآشفت و نگذاشت عبیدالله با پیشنهاد عمربن سعد موافقت کند.